غزل شمارهٔ ۲۲

ساخت وبلاگ
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد کی شبروان کویت آرند ره به سویت عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد ما با خیال رو غزل شمارهٔ ۲۲...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شمارهٔ ۲۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : katebmedia بازدید : 76 تاريخ : شنبه 14 مهر 1397 ساعت: 7:11

بیا کز عشق تو دیوانه گشتم وگر شهری بدم ویرانه گشتم ز عشق تو ز خان و مان بریدم به درد عشق تو همخانه گشتم چیان کاهل بدم کان را نگویم چو دیدم روی غزل شمارهٔ ۲۲...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شمارهٔ ۲۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : katebmedia بازدید : 42 تاريخ : شنبه 14 مهر 1397 ساعت: 7:11

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوشدیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروشکو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش

شعر از خیام

غزل شمارهٔ ۲۲...
ما را در سایت غزل شمارهٔ ۲۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : katebmedia بازدید : 19 تاريخ : شنبه 14 مهر 1397 ساعت: 7:11

ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم گر همه زهرست چون خوردیم س& غزل شمارهٔ ۲۲...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شمارهٔ ۲۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : katebmedia بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 20 تير 1397 ساعت: 12:27

ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه ی بهشت ، اما ...
آه
بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد

شعر از مهدی اخوان ثالث


برچسب‌ها: شعر نو غزل شمارهٔ ۲۲...
ما را در سایت غزل شمارهٔ ۲۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : katebmedia بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:53

عاشقانه ای شب از رویای تو رنگین شدهسینه از عطر تو ام سنگین شدهای به روی چشم من گسترده خویششایدم بخشیده از اندوه پیشهمچو بارانی که شوید جسم خاکهستیم زآلودگی ها کرده پاکای تپش های تن سوزان منآتشی در سایه مژگان منای ز گندمزار ها سرشارترای ز زرین شاخه ها پر بارترای در بگشوده بر خورشیدهادر هجوم ظلمت تردید هابا تو ام دیگر ز دردی بیم نیستهست اگر ‚ جز درد خوشبختیم نیستای دلتنگ من و این بارنور ؟هایهوی زندگی در قعر گور ؟ای دو چشمانت چمنزاران منداغ چشمت خورده بر چشمان منبیش از اینت گر که در خود داشتمهر کسی را تو نمی انگاشتمدرد تاریکیست درد خواستنرفتن و بیهوده خود را کاستنسرنهادن بر سیه دل سینه هاسینه آلودن به چرک کینه هادر نوازش ‚ نیش ماران یافتنزهر در لبخند یاران یافتنزر نهادن در کف طرارهاگمشدن در پهنه بازارهاآه ای با جان من آمیختهای مرا از گور من انگیختهچون ستاره با دو بال زرنشانآمده از دوردست آسماناز تو تنهاییم خاموشی گرفتپیکرم بوی همآغوشیگرفتجوی خشک سینه ام را آب توبستر رگهایم را سیلاب تودر جهانی این چنین سرد و سیاهبا قدمهایت قدمهایم براهای به زیر پوستم پنهان شدههمچو خون در پوستم جوشان شدهگیسویم را از نوازش سوختهگونه هام از هرم خواهش سوختهآه ای بیگانه با پیراهنمآشنای سبزه زاران تنمآه ای روشن طلوع بی غروبآفتاب سرزمین های جنوبآه آه ای از سحر شاداب تراز بهاران تازه تر سیراب ترعشق دیگ غزل شمارهٔ ۲۲...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شمارهٔ ۲۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : katebmedia بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:53

چرا رفتی چرا رفتی، چرا؟- من بی قرارم،به سر، سودای آغوش تو دارم.-نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟نه هنگام گل و فصل بهارست؟نه عاشق در بهاران بیقرارست؟نگفتم با لبان بسته ی خویشبه تو راز درون خسته ی خویش؟خروش از چشم من نشنید گوشت؟نیاورد از خروشم در خروشت؟اگر جانت ز جانم آگهی داشتچرا بی تابیم را سهل انگاشت؟کنار خانه ی ما کوهسارست:ز دیدار رقیبان برکنارست.چو شمع مهر خاموشی گزیند،شب اندر وی به آرامی نشیند.ز ماه و پرتو سیمینه ی اوحریری اوفتد بر سینه ی او.نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست،پر از عطر شقایق های خودروست.بیا با هم شبی آنجا سرآریم،دمار از جان دوری ها برآریم!خیالت گرچه عمری یار من بود،امیدت گرچه در پندار من بود،بیا امشب شرابی دیگرم ده!ز مینای حقیقت ساغرم ده!دل دیوانه را دیوانه تر کن.مرا از هر دو عالم بی خبر کن.بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست؛پی ِ فرداش فردای دگر نیست.بیا... اما نه، خوبان خود پرستند:به بندِ مهر، کمتر پای بستند.اگر یک دم شرابی می چشانند،خمارآلوده عمری می نشانند.درین شهر آزمودم من بسی را:ندیدم باوفا زانان کسی را.تو هم هر چند مهر بی غروبی،به بی مهری گواهت این که خوبی.گذشتم من ز سودای وصالت،مرا تنها رها کن با خیالت!برچسب‌ها: شعر نو + نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۶/۰۴/۲۴ساعت 11:54&nbsp توسط katebmedia  |   غزل شمارهٔ ۲۲...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شمارهٔ ۲۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : katebmedia بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:53

Let me not to the marriage of true minds
Admit impediments. Love is not love
Which alters when it alteration finds,
Or bends with the remover to remove:
O no; it is an ever-fixed mark,
That looks on tempests, and is never shaken;
It is the star to every wandering bark,
Whose worth's unknown, although his height be taken.
Love's not Time's fool, though rosy lips and cheeks
Within his bending sickle's compass come;
Love alters not with his brief hours and weeks,
But bears it out even to the edge of doom.
If this be error and upon me proved,
I never writ, nor no man ever loved.


برچسب‌ها: Sonnet غزل شمارهٔ ۲۲...
ما را در سایت غزل شمارهٔ ۲۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : katebmedia بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:53

هنوزدر فکر آن کلاغم در دره‌های یوش:با قیچی سیاهشبر زردی‌ برشته‌ی گندمزاربا خش‌خشی مضاعفاز آسمان کاغذی ماتقوسی برید کج،و رو به کوه نزدیکبا غار غار خشک گلویشچیزی گفتکه کوه‌هابی‌حوصلهدر زِل آفتابتا دیرگاهی آن رابا حیرتدر کله‌های سنگی‌شانتکرار می‌کردند.□ گاهی سوال می‌کنم از خود کهیک کلاغبا آن حضور قاطع بی‌تخفیفوقتیصلات ظهربا رنگ سوگوار مصرشبر زردی برشته‌ی گندمزاری بال می‌کشدتا از فراز چند سپیدار بگذرد،با آن خروش و خشمچه دارد بگویدبا کوه‌های پیرکاین عابدان خسته‌ی خواب‌آلوددر نیمروز تابستانیتا دیرگاهی آن را با همتکرار کنند؟برچسب‌ها: شعر نو غزل شمارهٔ ۲۲...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شمارهٔ ۲۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : katebmedia بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:53

غزل ۳۶۴ من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان وگر جنگ مغول باشد نگردانی ز محرابم مرا از دنیی و عقبی همینم بود و دیگر نه که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابم سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم دگر ره پای می‌بندد وفای عهد اصحابم نگفتی بی‌وفا یارا که دلداری کنی ما را الا ار دست می‌گیری بیا کز سر گذشت آبم زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد دری دیگر نمی‌دانم مکن محروم از این بابم شعر از سعدیبرچسب‌ها: غزل + نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۶/۰۵/۰۲ساعت 11:2&nbsp توسط katebmedia  |  غزل شمارهٔ ۲۲...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شمارهٔ ۲۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : katebmedia بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:53